چقدر بی تو خوشم...
آنقدر سبراب شده ام ...که حتی با بک لیوان آب مست می شوم...
گاه میان آسمان پرواز میکنم...مثل قاصدکی که پریشان شده از آوارگی...
و گاه غرق می شوم...میان یک جرعه آب...
این شبها گویی...من دنیا را نقاشی کرده ام...
فقط اشکهایت را می بینم...که بر غربت من میگریی...
وقتی تو نیستی...چه فرقی می کند...روز باشد یا شب...
خمار مانده ام از نبود نفسهایت...